سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رمان «زلیخا چشمهایش را باز میکند» نوشته گوزل یاخینا

نگاه روایی و تکنیکی

 

1. روایت با لحن حسی و شاعرانه

گوزل یاخینا، رمان را با زبانی لطیف و توصیفی نگاشته است. لحنی زنانه، شاعرانه و حسی، فضایی منحصربه‌فرد می‌سازد. توصیف‌ها نه فقط بیرون، که درون را نیز به تصویر می‌کشند. مثلاً «چشم‌های زلیخا» نه‌تنها ابزار دیدن، بلکه آینه‌ای برای درک جهان هستند. حس بو، مزه، نور و لمس، بخش مهمی از تجربه‌ی روایی‌ست. این سبک باعث می‌شود خواننده با شخصیت هم‌حس شود، نه صرفاً ناظر باشد.

 

2. پویایی شخصیت‌ها و جزئیات دقیق

شخصیت‌ها در این رمان تخت نیستند، بلکه در طول داستان دگرگون می‌شوند. زلیخا، لاورنتی، دکتر، و حتی کودک‌ها، همه قوس تحول دارند. این پویایی با جزئیات دقیق زندگی روزمره ترکیب شده است. از تهیه غذا در سرمای صفر درجه تا ساختن کلبه‌ها، همه با نگاهی جزیی‌نگرانه روایت می‌شود. این امر، خواننده را به دل ماجرا می‌برد.

 

3. روایت چندلایه؛ فردی در دل تاریخی

گرچه داستان، روایتی شخصی است، اما در لایه‌ای دیگر، تاریخی نیز هست. وقایع دهه‌ی سی اتحاد جماهیر شوروی، تبعیدها، انقلاب فرهنگی و نظام اردوگاهی به تصویر کشیده شده‌اند. اما نه از منظر کلان، بلکه از نگاه روزمره و خرد. این تلفیق روایت فردی و جمعی، ساختار چندلایه‌ای به رمان می‌دهد. تاریخ از چشم یک زن دیده می‌شود، و همین، رویکرد را متفاوت می‌سازد.

 

4. زمان به‌مثابه شخصیت

زمان در رمان فقط گذر نیست؛ خود یک عنصر فعال و روایت‌ساز است. از زمستان‌های طولانی سیبری تا تولد کودک، زمان درونی و بیرونی با هم در تنش‌اند. لحظه‌ها کشیده می‌شوند، خاطره‌ها بازمی‌گردند، و آینده نامعلوم است. نویسنده با بازی با ریتم زمان، فضای درونی شخصیت را برجسته می‌کند. این عنصر، ضرباهنگ منحصر به‌فردی به متن می‌بخشد.

 

5. کشش داستانی بدون هیجان‌زدگی

گرچه داستان سرشار از رنج، تغییر و لحظات دراماتیک است، اما به دام اغراق نمی‌افتد. کشش روایی به‌جای هیجان، از عمق روانی و تحول شخصیت نشأت می‌گیرد. حتی در لحظات حیاتی، سکون و تأمل بر رویدادها غلبه دارد. همین تعادل، باعث می‌شود رمان ارزش بارها خواندن را داشته باشد. جذابیت، در حرکت آهسته و ژرفای اندیشه‌هاست.

 

6. پایان‌بندی باز و انسانی

رمان با قطعیت پایان نمی‌یابد. زلیخا باز هم در راه است؛ نه به‌عنوان زنی تمام‌شده، بلکه انسانی در مسیر بودن. این پایان‌بندی، ناتمام نیست بلکه دعوت به ادامه تفکر است. رمان، همچون زندگی، پاسخی قطعی ندارد؛ فقط مسیرهایی ممکن را نشان می‌دهد. زلیخا، هنوز چشم‌هایش باز است، و این بیداری پایانی ندارد.